بهروز فرهمند | شهرآرانیوز؛ درگذشت نادر طالب زاده، برای فرزندان جبهه رسانه و فرهنگ انقلاب اسلامی، ضایعهای دردناک و جبران ناپذیر (دست کم در کوتاه مدت) ارزیابی میشود، اما کم نیستند، آنهایی که از خاستگاههای سیاسی و فرهنگی متفاوتتر میآیند و نادر طالب زاده را میشنوند و چه بسا میفهمندش و -بیش و کم- با او و شخصیت و باورهایش، همذات پنداری میکنند. معنای این سخن، مگر نه این است که حاج نادر را هرگز نمیتوانی در دایره تنگ و بسته جناح زدگی و قبیله گرایی، محدود و محصور کنی؟
روایتی را که پیش رو دارید، یک «گزارش از شخص» است که در واپسین روزهای خرداد سال ۹۵، نوشته شد، آن هم به وقت اعلام خبر نگران کنندهای که همان روزها منتشر شد و در صدر خبرها نشست، همان خبری که میگفت؛ حاج نادر که در بیمارستان بستری است، در سفر به عراق هدف یک ترور بیولوژیک قرار گرفته است. براساس آن خبر، او پس از چندی، موضوع را با یک متخصص بیوتروریسم در تهران در میان میگذارد و آن پزشک نیز درستی رخداد را تأیید میکند. اینک بازنشر همان روایت - با کمی تغییر- پیش روی شماست. روایت مرد مو بور، چشم آبی و خوش پوش جبهه رسانه و فرهنگ حزب ا... که در همان روزها در بیمارستان بستری بود و اکنون، او را دیگر در کنار خودمان نداریم.... دریغ و صد افسوس!
نادر طالب زاده، سال ۱۳۳۲ در تهران زاده میشود. پدرش منصور طالب زاده اردوبادی است و مادر، سیده وحیده امیر ملوک شرفی، نوه آیت ا... شرف العالی اصفهانی. در ویکی پدیا درباره اش نوشته اند: «او فرزند سرتیپ منصور طالب زاده اردوبادی است. گفته میشود، پدر او از ستونهای کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بوده و پس از کودتا از درجه سرهنگی به درجه سرتیپی در ارتش شاهنشاهی ایران ارتقا یافت.» سالها بعد، خبرنگار باشگاه خبرنگاران در مصاحبه با نادر طالب زاده از او میپرسد: آیا اطلاعات مربوط به زندگی اش را در ویکی پدیا دیده است؟
طالب زاده در پاسخ میگوید: بله، من ویکی پدیای خود را خوانده ام. چیزهایی که در ویکی پدیا آمده، بیشتر تنظیم «صدایآمریکا» است. نادر از پدر به عنوان یک افسر وفادار و وطن پرست که تن به ظلم نداد و خانه نشین شد، یاد میکند و میافزاید: مرحوم پدرم سال ۴۳ خانه نشین، سال ۴۴ دادگاهی و سال ۴۵ حکم بازنشستگی اش زده شد. ماجرای کامل پدر من در کتاب «قیام عشایر جنوب» (ص ۴۸۶ تا ۴۹۵) به قلم دکتر کشواد سیاهپور، نوه غلامحسین سیاهپور (کسی که در سال ۴۳ علیه شاه قیام میکند) و هفته نامه فردوسی (شماره ۳۶۰ سال ۱۳۳۷) آمده است. کسی که در کودتای ۲۸ مرداد باشد، دو سال دادگاهی و در جوانی و ۲۰ سال پیش از بازنشستگی، خانه نشین نمیشود.
نادر جوان از ۱۶ تا ۲۶ سالگی به آمریکای دهه ۶۰ میلادی میرود؛ بهشت ساخته و القاء شده برای جوانهای آن روزگار.
او برای فوقلیسانس، به دانشگاه کلمبیای نیویورک میرود و کارگردانی سینما میخواند. درست، اما هزاران کیلومتر دورتر، در آن سوی دنیا و در سرزمین پدری او، انقلاب بزرگی درحال رخ دادن است. حادثه سینما رکس آبادان که اتفاق میافتد و تیتر اول همه روزنامههای نیویورک میشود، دیگر ماندن یا نماندنش در آمریکا دست خودش نیست. سه ماه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به ایران میآید و با خبرگزاری سی. بی. اس آمریکا همکاری پاره وقت میکند. خودش میگوید: این خط امام (ره) بود که همه کمک کنیم تا خبرهای انقلاب به گوش جهانیان برسد.
شیفته شخصیت آقا روح ا... (ره) شده است. او پس از سالها و در یک مصاحبه در چارچوب پروژه تاریخ شفاهی، با شور و شعف از آن روزهایی یاد میکند که در نخستین مصاحبه مطبوعاتی خبرنگاران خارجی با حضرت امام (ره)، دست به کار هوشمندانهای میزند. از سبک و سیاق همان کارهایی که این روزها، آن را خودجوش یا «آتش به اختیار» مینامیم. نادر درباره آن پرسش میگوید: همیشه این پرسش در ذهن من بود که اگر لازم باشد آیا امام (ره) حکم جهاد میدهند؟ این پرسش من بود که از سوی خبرنگار «سی بی اس» آمریکا پرسیده و فردایش، در ۱۴ بهمن تیتر اول همه روزنامههای داخلی و خارجی شد.
علت پرسش من این بود که همیشه احتمال میدادم، شاید در هر زمان کودتایی رخ دهد و اگر امام (ره)، تهدید و اخطار بر حکم جهاد بکنند، این اتفاق نمیافتد؛ بنابراین در ۱۰ دقیقه آخر مصاحبه، این پرسش را روی کاغذ نوشتم و به خبرنگار «سی بی اس» دادم. گویا اخطار آن روز امام (ره) کار خودش را میکند، بعدها ژنرال هایزر در مصاحبهای میگوید که ما میخواستیم کودتا کنیم، اما از پیامدهایش ترسیدیم.
جنگ تحمیلی که شروع میشود، نادر که سینما خوانده، دوربین به دست میگیرد و روانه جبهه میشود. او نخستین بار درباره متن مستند «روایت فتح»، با سیدمرتضی آشنا میشود. به گفته خودش، توفیق همکاری مستقیم با شهید آوینی را پس از جنگ نیز دارد و مستندهای «خنجر و شقایق» و «ساعت ۲۵» را با مشورت و نظر او کار میکند. نادر درباره شهید آوینی میگوید: آوینی حکیم بود و یادم نمیآید در حضور آوینی بوده باشم و حرفی از حکمت نباشد.
در روزهای واپسین بهمن ۱۳۸۷، خبری درباره قتل برادرش دکتر ناصر طالب زاده، پزشک ایرانی و استاد دانشگاه سیاتل-منتشر میشود، مبنی بر اینکه دستاوردهای برادر که درباره یافتن پادزهری در حوزه جنگ افزارهای میکروبی بوده، به دستور دولت آمریکا به قتل او منجر شده است. در واکنش به این خبر، اما نادر طالب زاده میگوید: برادرش به مرگ طبیعی از دنیا رفته و با سلاحهای میکروبی ارتباطی نداشته است.
حسین دهباشی، مستندساز برای نخستین بار یک روایت ناگفته را از جنگ بوسنی فاش میکند که در کانون آن ماجرا، آقا نادر ایستاده است. دهباشی به بهانه اعلام حکم دادگاه «رادوان کارادزیچ» -قصّاب بالکان- در صفحه اش مینویسد: «.. و، اما بعد، اکنون شاید وقت افشاکردن «راز»ی باشد! ... صربها قدم به قدم جلو میآمدند. همان شب تصمیم گرفته شد که یک خبرنگار ایرانی دست از جان بشوید و به بهانه مصاحبه، خودش را به «رادوان کارادزیچ» برساند و با انفجار بمبی که درون دوربین اش بود، او را به درک و هزاران انسان بی گناه و دست خالی را به آزادی و آرامش و خود را به شهادت رساند.
هیچ کس دلش را نداشت و تنها یکی بود که پا پیش گذاشت و برایِ اینکه دیگران شرمنده ترس خود نشوند، چنین استدلال کرد؛ خودش تنها کسی در میان جمع است که چهرهای با پوست سپید و چشمان آبی و موی بور و شبیه غربیها دارد و انگلیسی را به لهجه و اصطلاحات فاخر شرق آمریکا صحبت میکند و تازه، تحصیلکرده «کلمبیا» و هم دانشگاهی «رادوان کارادزیچ» نیز هست.... و تنها داوطلب آن عملیات محرمانه کسی نبود، جز «نادر طالب زاده»» البته دهباشی یادآوری میکند که آن عملیات هرگز انجام نشد؛ زیرا همین که خبرش به تهران رسید، گویا شخصِ آیتا... خامنهای اجازه اش را ندادند.
دغدغههای نادر طالب زاده، تنها از جنس فرهنگ و هنر نیست. او دل پرخونی از وضعیت امروز اقتصاد ایران دارد و میگوید: اقتصاد ایران یکی از ربویترین اقتصادهای دنیا و ایران یکی از مالیات گریزترین کشورهاست. از کسی که ۷۰۰ هزار تومان حقوق میگیرد، مالیات میگیرند، اما دستشان به کسانی که ماهیانه ۷۰۰ میلیارد تومان پول دارند، نمیرسد، تازه آقایان پس از ۳۶ سال فهمیده اند که پول دارها مالیات نمیدهند.
خبرنگاری از طالب زاده میپرسد: گفته شده، تابعیت آمریکایی دارید؟ نادر میگوید: من با اینکه تحصیلاتم را آنجا گذرانده بودم، تابعیت آمریکایی ندارم، پس از انقلاب هم امکان گرفتنش بود، اما هیچ گاه نخواستم.
خط سیاسی نادر طالب زاده چیست؟ پاسخ صریح و روشن را به زبان خودش که چند سال پیش بیان شده است، بخوانید: این حرف که من متعلق به جبهه پایداری هستم، کذب محض است. همین امروز اگر آقای روحانی- رئیس جمهور وقت- کاری از من بخواهد، انجام میدهم، چنان که اگر آقای احمدی نژاد هم میخواست، انجام میدادم. «خط من، خط انقلاب» است.
هر پروژه فرهنگی و رسانهای فاخر و نوآورانه و به دور از «دک و پُز و قر و قمیش» را که در حوزه هنر انقلاب اسلامی انجام شده است، وقتی سرنخ آن را میگیری، در نهایت به ردپای آقا نادر میرسی. حالا در جایگاه بنیان گذار یا دبیرعلمی و یا مسئول اتاق فکر و مشاور پروژه.
از سلسله نشستهای روشنگرانه «افق نو» که بنیان گذار آن و صفر تا صد کارها با خودش بود و همچنین جشنواره ابتکاری «فیلم عمار» که رویکردی بلندپروازانه را تعریف کرده است؛ تربیت نسلی از جوانان نخبه و با استعداد مستندساز و داستانی ساز که از طبقه متوسط و «مناطق کم برخوردار» شهرها میآیند و هرچند دستشان- از بابت مادی- تهی است، اما آرمانهای بلند دارند و آقازاده و سلبریتی هم نیستند و پولهای بادآورده و ارتباطات پشت پرده با مافیای زر و زور و تزویر ندارند. با همین انگیزه، جشنواره فیلم عمار در سال ۸۹، در ۲۰۰ شهر و روستای ایران شروع میشود که هرساله ادامه دارد.
طالب زاده، اما یک دغدغه بزرگ فرهنگی «ویژه» داردکه آن را با ادبیات خاص خودش چنین بر زبان میآورد: «جی پی اس» رسانهای و فرهنگی ما از اول خراب بود و ما هیچ وقت نفهمیدیم که کجا باید تمرکز کنیم و کجا را باید رها کنیم.